سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
< 1 2 3 >

85/9/1
6:0 ص

پوست شهوت را از کره وجودم کندم ،‏ آتشفشان های اراده ام فوران کردند.

عباس احمدی


85/8/28
6:0 ص

کتاب وجودم را ، دلم ورق زد ،‏سرانگشت قلبم پر از نادانی شد.

عباس احمدی


85/8/26
1:38 ع

شهادت امام صادق (که جانم فدایش باد) تسلیت عرض می کنم.

قفل هر قلبی را که کلید ریا انداختم، ‏باز نشد.

گفتند : کلید سازی صداقت خوب کلیدهایی می سازد.

نویسنده: عباس احمدی


85/8/6
11:49 ع

به نام خدا و با سلام به دوستان عزیز:

ضمن آرزوی قبولی عبادات شما، بعد از یکماه دوری از وبلاگ ، اولین مطلب خودم رو با یک شعر واقعا خوندنی از اخوان ثالت شروع می کنم. اگه خدا توفیقی بده خاطرات تبلیغ رو هم خواهم نوشت.

لحظه دیدار نزدیک است
          باز من دیوانه ام ، مستم
                    باز می لرزد دلم ، دستم
                            باز گویی در جهان دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ!
         های ! نپریشی صفای زلفکم را ، دست!

                                     و آبرویم را نریزی، دل!
_ ای نخورده مست _

                           لحظه دیدار نزدیک است.

مخلص شما: (مهدی احمدی) ؛ نظر یادتون نره!


85/7/7
6:4 ع

     ...مردم ، ماه خدا (رمضان) با برکت و رحمت و بخشش به شما روى آورده است...

پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) 

85/6/10
11:51 ص

به نام خدا و با سلام
با تشکر از مدیران سایت به خاطر امکانات جدید.
نامه چارلی چاپلین به دخترش: واقعا خوندنیه!

پدرت با تو حرف می زند ، شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد . آن شب است که این الماس ، ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است . روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده ترا بفریبد ، آن روز است که بندباز ناشی خواهی بود ، بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند .

از این رو ، دل به زر و زیور مبند . بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد . اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی ، با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار.

دخترم ! 

هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان شایسته این یافت که دختری ناخن پای خود را به خاطرش عریان کند . برهنگی بیماری عصر ماست . به گمان من ، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است .

دخترم !

با این پیام نامه ام را به پایان می رسانم :

انسان باش ، زیرا که گرسنه بودن و در فقر مردن ، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

 بر گرفته از سایت تبیان


85/6/4
10:22 ع

به نام خدا و با سلام.

گفتگویی خودمانی با خدا: (نویسنده: برادر عزیزم، عباس احمدی)

 

ای خدا!‌ دیر گاهی است قلبم در پس  پرده های اعمالم پنهان است . دستانم در غل و زنجیر هوس بسته شده . چگونه پرده ها را کنار بزنم؟

ای مهربان!‌ چشمانم در این انبوه مه آلود گناه نمی بیند. طیّاره ی روحم، مه شکن ندارد .

ای روح وریحانم ! ریحان باغچه خانه ام خشکیده ،‌ آب ندارم، اشکم ده . ریحانه، دخترکوچک همسایه از من هراس دارد . صابون و سفید کننده بی فایده است ،‌ سیمای نورانی و الهی ام  ده .

ای همنشین همیشگی ام! بلیط همایشِ همیشه با تو بودن را گم کردم . هیولای خیال، حواسم را خورده، ‌چگونه بلیطم را پیدا کنم ؟

ای خدا! تابلو مهربانیت اتوبان رسیدن به تو را بعد از سال ها سرگردانی نشانم داده . اما نمی دانم چرا‌ پایم به پدال گاز نمی رسد ؟

ای همدمم!‌ حساب گنج رنجم خالی است . بیل و کلنگ تقوا ندارم .

ای خدا! کاسه ی شله زرد رمضان نزدیک است . چه خواهم کرد که شعله ی  قلبم خاموش است ؟

ای بی همانند!‌ حاصل کشت مزرعه ی عمرم آماده برداشت است . کومبایل را صدا می زنم. اما می خندد و می گوید  :"علف کاشته ای؟"

ای مرهم زخم هایم!‌ قیامت را به یاد می آورم، ندایی می گوید :" کجایند اهل رجب ؟"  حتما چند نفری می گویند :" ماییم "ومن پشت افراد دیگر خودم را پنهان می سازم .

ای مهربان! دیرگاهی است روح بیمارم را ‌می خواهم در بیمارستان شفا بستری کنم. اما راهم نمی دهند. می گویند :" تاریخ اعتبار بیمه اباالفضلت گذشته " .

ای همیشه با من!‌ شبی که دلتنگی ام زیاد شده بود، داد زدم :"‌ای خدا!‌ من با توام پس تو کجایی ؟ " ندایت را شنیدم :"‌ای بنده! من با توام ، تو کجایی؟" (هو معکم اینما کنتم ؟ )

ای میزبان رمضانم!‌ وقت ضیافت ، همه ی میهمانان را می بینم اما تو را نمی یابم . می گویم :" ای خدا !‌ این چه رسم میزبانی و میهمان داری است‌؟" ندایی آهسته در گوشم نجوا می کند :" میهمانی در قلب تو و میزبان در قلب تو است ،‌ چشمان قلبت را بگشا."


85/6/3
1:11 ص

هر چند سعدی شیرازی گفته است: لقمان را گفته اند: ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان...

اما می شود همیشه چنین روشی را مطلوب تصور کرد؟ شعر طنز زیر برای پاسخ به این سوال مناسبه:

ادب آموختم ز بی ادبان * (ر.ک:گلستان؛ به نقل از لقمان) * ترک «ماقال» و «من یقول» کنم * نتوانسته ام قبول کنم * که پسر را پس از کلاس زبان * بفرستم به پیش بی ادبان * که در آنجا به اشتیاق و طرب * بکند درک فیض و کسب ادب * این ادب را که بی خرید و فروخت * می شود توی کوچه هم آموخت * اعتمادی به این مدل نکنید * بچه را توی کوچه ول نکنید * بچه تان اعتیاد می گیرد * می رود «چیز» یاد می گیرد * چه بسا عاشق کسی بشود * چشم در چشم اقدسی بشود * شاید آنجا کلک سوار کند * با یکی نصف شب فرار کند * ناگهان سنگ بر سبو نزنند * سوزن ایدزی به او نزنند * بچه تان انگ تابلو نخورد * توی کوچه تلو تلو نخورد * نکند توی کوچه هی سر و ته * نشود پای ثابت 110 * پدری کو که خون جگر نشود * راست گفتند ، سگ پدر نشود * پس به فرزند یاد باید داد * ادب از بی ادب نگیرد یاد * یک کمی همت اختیار کنید  * خودتان روی بچه کار کنید.

شعر از : ابوالفضل زرویی نصرآباد


85/5/24
11:40 ع

کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس . با صدایش نه گلی  می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست.

کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را، کلاغ از کائنات گله داشت.

کلاغ فکر می کرد در دایره قسمت نازیبایی تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمی شود .

کلاغ غمگینانه گفت: کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی می زدود و بالهایش را بست تا دیگر آواز نخواند.

خدا گفت : صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست . فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند . سیاه کوچکم! بخوان! فرشته ها منتظرند.

 

وکلاغ هیچ نگفت.

خدا گفت: سیاه ، چونان مرکب که زیبایی را از آن می نویسند و تو این چنینی . زیبایی ات را بنویس و اگر تو نباشی، جهان من چیزی کم دارد ، خودت را از آسمانم دریغ نکن .

و کلاغ باز خاموش بود.

خدا گفت : بخوان ، برای من بخوان ، این منم که دوستت دارم ؛ سیاهی ات را  و خواندنت را .

و کلاغ خواند . این بار اما عاشقانه ترین آوازش را .

وقتی این متن رو خوندنم یاد این حدیث قدسی افتادم که میگه: خدا صدای مناجات بنده اش رو خیلی دوست داره. هر چند صدای او اصلا زیبا نباشه!.

ماه رجب و ماه عبادته. دوستان عزیز در مناجات های شبانه خودتون ما رو هم دعا کنید.


85/5/16
11:0 ع

 

«بوی سیب» عنوان شعری از «جعفر سیّد» است که برای «سیدحسن نصرالله» و حزب‌الله  لبنان سروده است.

هوای خاطرم ابری است امروز

همه اندیشه‌ام جبری است امروز

بتاب ای آفتاب گرم لبنان

صدای من ز بی‌صبری است امروز

***

بمان سرسبز و عاشق، سرو و زیتون

به من منگر که حالم چون شود چون

دل من چون شقایق‌های الوند

دلت، از پشت کوهی‌هاست پر خون

***

شنیدم این که لبنانی نجیب است

همیشه در نبردی بس مهیب است

تو را از دور می‌بوییدم ای دوست

که بوی خاطر تو، بوی سیب است

***

ندیدم برتر از سرو تو قدّی

به از دریای قلبت جزر و مدّی

برو آتش به جان دشمن افکن

تحمل را بُوَد اندازه، حدّی

***

برو ای جان که توفان شد وجودت

که عشق‌آموز جانان شد وجودت

بدون نام بودی زیر آتش

خدا می‌خواست؛ تابان شد وجودت


مشخصات مدیر وبلاگ
 
مهدی احمدی[122]
 

به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ