86/9/25
8:21 ص
جوانی نزد عارفی رفت و غمگین از او برای مشکلش کمک خواست. گفت من نمی توانم در برابر گناه مقاومت کنم. عارف نگذاشت حرف جوان تمام شود و با تندی گفت: هیچ گاه گناه خودت را نزد دیگران بازگو نکن؛ حالا به تو پیشنهاد می کنم همراه من به مزرعه بالای دهکده بیایی تا شاهد گرفتن میمونی باشیم که خیلی کوچک اما فوق العاده چابک است. برای گرفتنش قفسی درست کرده ایم تا او را با کمک خودش زندانی کنیم. این میمون به میوه های مزرعه خیلی ضرر می زند. باید او را بگیریم و به جای دیگری منتقل کنیم.
جوان گفت: چگونه او را خواهید گرفت. عارف ادامه داد: قفس چهارگوشی ساخته ایم که فاصله بین میله های آن کم و فقط به اندازه دست های میمون است. قفس را داخل مزرعه می گذاریم و موزی درونش می گذاریم. چون قفس بسته میمون برای گرفتن موز ناچار سعی می کند از بیرون قفس و لای میله ها آن را بیرون بکشد اما بعد از آنکه موز را گرفت چون دستش بزرگتر شده نمی تواند آن را بیرون آورد و در نتیجه خودش را زندانی میکند. آنگاه ما برای گرفتن او نزدیکش می رویم. او که می خواهد با موز فرار کند و حاضر نیست موز را رها کند، اسیر ما خواهد شد.
نقشه مو به مو اجرا شد و میمون زندانی. عارف به سمت جوان برگشت و گفت: این موز همان گناهی است که مدعی هستی تو را رها نمی کند. و به قفسی تنگ و باریک بسته است. موز همیشه می تواند آنجا باشد. این تو هستی که باید آن را رها کنی و دستت را بیرون بکشی و خودت را از شر قفس رها کنی و دستت را بیرون بیاوری. زندانبان خود تو هستی و کلید رهایی هم در دست توست. به همین سادگی.
86/7/29
1:17 ع
به نام خدا و با سلام به همه دوستان عزیزی که در این مدت 40 روزه که سراغ وبلاگم نیومدم، اومدن و سر زدن و ابراز محبت کردن و سراغم رو گرفتن.
جای همه شما خالی ماه مبارک رمضان رو در شهر محمدآباد، اطراف زابل بودم. متاسفانه دسترسی به اینترنت نداشتم و حسابی دلم واسه وب تنگ شد. واسه وبلاگ و دوستان اینترنتی.
واقعا حضور طلبه ها در ایام خاص در مناطق محروم مثل زابل خیلی نیازه. امسال روحانی های اعزامی کمتر بودن. به همه دوستان طلبه سفارش می کنم که حضور خودشون رو در این گونه مناطق بیشتر و پررنگ تر کنن.
یه عده از خدا بی خبر هم به دنبال این هستن که تبلیغ در منطقه سیستان و بلوچستان از بین بره. به نظر من به شهادت رساندن حجت الاسلام مهدی توکلی در خاش هم در همین راستاست.
امیدوارم این خط مقدم جبهه تبلیغ، هیچ گاه خالی نشه. و طلاب وظیفه شناس سنگر تبلیغ، مخصوصا در این گونه مناطق رو رها نکنن.
به امید ظهور منجی عالم.
86/2/24
12:13 ص
مرحوم آقابزرگ به وارستگی و صراحت لهجه و آزادگی شهره بود. با این که در نهایت فقر می زیست از کسی چیزی نمی گرفت. یکی از علمای مرکز که با او سابقه دوستی داشته است، با مقامات بالا تماس گرفته و مقرری قابل توجهی برای او ارسال می شود. مرحوم آقابزرگ پس از اطلاع از محتوا، ضمن ناراحتی فراوان، در پشت پاکت می نویسد: ما آبروی فقر و قناعت را نمی بریم. (سیمای فرزانگان، ص 408)
نکته اول: مرحوم آقابزرگ، نویسنده مشهور الذریعه الی تصانیف الشیعه می باشد که بیش از بیست جلد بوده و در نوع خود کاملا ابتکاری و حاوی معرفی کتابهای شیعه از ابتدا تا زمان تالیف است.
نکته دوم: یکی از عوامل قبول نکردن وجه ذکر شده عزت نفس آقا بزرگ بوده و شاید دلیل دومش این بوده که نمی خواسته ، زیر بار منت افرادی بره که بعدا ازش انتظاراتی داشته باشند.
86/2/19
6:16 ع
86/1/30
12:5 ص
شیخ عبدالصمد کرمانی می گه : امام کتاب (رهزنان حقیقت) در رد کتاب (نگهبانان سحر و افسون) را برای من املا میکرد. دو ساعت از نصف شب گذشته بود که به او گفتم: خواب بر من غلبه کرده ، دو ساعت از نصف شب گذشته است، می ترسم چشم هایم از خستگی روی هم بیفتد. در جوابم گفت: در قبر حسابی خواهی خوابید این جا خانه عمل است.
منظور از امام که در متن بالا آمده، شیخ محمد خالصی زاده هستش. ظاهرا معاندین دین کتابی نوشته بودند، و آقای خالصی زاده هم می خواسته هر چه سریعتر جوابش رو چاپ کنه.
مطالب بالا از کتاب: شیخ محمد خالصی زاده، روحانیت در مصاف با انگلیس هستش . نکات جالبی داشت. شخصیت ذکر شده و مبارزاتش و تفکراتش خوندنی هست. این کتاب توسط مرکز اسناد به چاپ رسیده.
85/12/22
11:27 ع
گاهی اوقات وقتی از سیره اهل بیت ، از کراماتشون، از فضائلشون صحبت میکنم، بعضی ها می گن خوب اونا معصوم بودن.
توجه به زندگی عالمان و دلدادگان الهی که معصوم هم نبودند از این بعد قابل توجه هست:
تجلی محبت الهی در تحمل بندگان خدا ، سید محمدسعید حبوبی
روزى آخوند ملا حسینقلى همدانى در وسط درس چندبار پشت سرهم این جمله را تکرار کرد:
آفرین سیّد محمّدسعید، آفرین سیّد محمّدسعید!
همه حاضران مجلس از شنیدن این سخن تعجب کرده و با بهت و حیرت به یکدیگر نگاه کردند که این چه سخنى است که استاد در وسط درس بدون زمینه بر زبان جارى کرد؟!
بعداً که از سیّد محمّدسعید حَبُّوبى سؤال کردند که تو در آن روز کجا بودى و چه مىکردى؟! او پاسخ داد:
آن ساعت من در قایق نشسته بودم و از کوفه به کربلا مىآمدم. در قایق در کنار من مرد عربى خوابیده و سرش را بر شانه من گذاشته بود. او خرخر مىکرد و آب دهانش به روى من مىریخت، ولى من دلم نیامد که او را بیدار کنم و آن وضعیت نفرتآور را تا مقصد تحمل کردم و آن مرد عرب را از خواب بیدار ننمودم.»
سخن آخوند علاوه بر اینکه حکایت از دید باطنى این ولىّ خدا دارد، حلم و بردبارى آیةاللَّه حَبُّوبى را نیز مورد تشویق و تقدیر قرار داده است.
85/12/20
5:43 ع
موضوع: نماز باران، محمدابراهیم کرباسى
یکسال به دلیلکاهش نزولاتجوّى، خشکسالى و قحطى، مردم نگران و دستاندرکاران و کارگزاران این ناحیه، دچار استیصال و درماندگى شدند. حاکم وقت - منوچهر خان معتمدالدوله - خدمت آیةاللَّه کرباسى آمد و عرض کرد:
«مردم تقاضاى عاجزانه دارند که شما براى انجام نماز و دعاى باران به بیرون شهر بروید.»
آن فقیه زاهد که سنین کهنسالى و سالخوردگى خود را سپرى مىکرد، گفت:
«من پیرم و ناتوان و قوت رفتن را ندارم.»
وى گفت:
«تختى روان برایتان مىفرستم که در آن نشسته و به مکان مورد نظر براى دعاى باران بروید.»
مرحوم کرباسى در جواب او فرمود:
«آخر با تخت غصبى، آن هم اهدایى از سوى عامل ستم به دعاى باران رفتن و تقاضاى نزول رحمت کردن، چه مناسبتى دارد و آیا خداوند با چنین وضعى دعاى ما را مستجاب مىکند؟!.»
یکى از فرزندان حاجى عرض کرد:
«خودمان با همکارى مردم تختى از چوب برایتان مىسازیم.»
نجارى پذیرفت که آن وسیله را بسازد. در شهر اعلان نمودند که از روز شنبه همه مردم روزه بگیرند تا روز دوشنبه با حال روزه به همراه حاجى کرباسى براى دعاى باران حاضر شوند. مردم روزه دار در موعد مقرر در حوالى محلّ اقامت آن مجتهد عارف، اجتماع کردند و حاجى را که بیمار و ناتوان و بسیار سالخورده بود، با تختى به سوى تخت فولاد آورند؛ گروهى از ارامنه جلفاى اصفهان نیز صف کشیدند و کتاب آسمانى خود - انجیل - را گشودند. یهودیان اصفهان نیز با تورات در آن مکان حاضر شدند. آیةاللَّه کرباسى مشاهده کرد در یک سو، ارامنه و در طرف دیگر، یهودیان صف کشیدهاند. پس سر خویش را برهنه نمود و به جانب آسمان نگریست و عرض نمود:
«خدایا! محمّدابراهیم محاسنش را براى نشر اسلام سپید کرده است؛ امروز مرا نزد پیروان مذاهب دیگر شرمسار مفرما!.»
ناگهان ابرى متراکم، آسمان اصفهان را فراگرفت و ساعتى بعد، ریزش باران به طور مداوم آغاز گردید و بدین گونه مردم از عوارض کاهش منابع آب و خشکسالى نجات یافتند.
85/8/15
11:46 ع
به نام خدا.
خاطرات تبلیغ رو ادامه می دم . اما نقدا این رو داشته باشین:
او را به تیمارستان شهر نو بردند که در آن زمان دارالمجانین می گفتند. اطاقی در حیاط عقب تیمارستان به او اختصاص دادند. بارها در آن جا به دیدن و دلجویی و پرسش و پرستاری او رفتم. من نفهمیدم چه نشانه جنون در این مرد بزرگ بود!؟ همان بود که همیشه بود . مقصود از این کار چه بود؟ این یکی از بزرگترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست.
خبر مرگ او را هم به کسی ندادند . آیا راستی مرد؟؟
سید اشرف الدین گیلانی ملقب به نسیم شمال. روحانی روشنفکر و پر دغدغه ای که با زبان شعر به مبارزه بی امان با ظلم و بیداد برخاسته بود.
روزنامه نسیم شمال آغاز فعالیت های فرهنگی و سیاسی این مرد بزرگ به شمار می آید. این روزنامه به زبان شعری ساده و روان و شیرین ارائه می شد و همه صفحات آن را خود سید می نوشت.
این روزنامه بیشتر در تهران به فروش می رسید و به شهرستانها نمی رسید مگر به عنوان بهترین هدیه ادبی به شهر دیگری برده می شد و همه سعی میکردند از روی آن بنویسند و یا اشعارش را حفظ کنند.
او مشکلات و معضلات اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی عصر خود را به زبان شعر بیان می کرد و با این زبان گویا به بانیان این معضلات طعنه می زد. (در آینده مطالب بیشتری درباره این مرد الهی خواهم نوشت)
دز زمانی که خیلی از مذهبی ها با درس خواندن دختران مخالف بودند این سید روشن ضمیر چنین می گوید: (بخشی از شعر)
یک چادری از عفت و ناموس به سر کن
وآنگاه برو مدرسه تحصیل هنر کن
خود را ز کمالات هنر نور بصرکن
چون دختر بی علم به نزد همه خوار است
ای دختر من درس بخوان فصل بهار است
ای دختر من تا رمقی در بندت هست
از مشق و کتاب و طلب علم مکش دست
وقتی که گل معرف از لوح دلت رست
آن وقت طلای تو به تکمیل عیار است
ای دختر من درس بخوان فصل بهار است
...........
با علم اگر دست بر آغوش بر آری
دیگر به زبان نام ز معشوقه نیاری
خوبان جهان را به نظر هیچ شماری
علم است که سرمایه هر نقش و نگار است
ای دختر من درس بخوان فصل بهار است.
ادامه دارد......
85/6/13
11:15 ع
به نام خدا و با سلام
یکی از رویکردهای منفی در اداره جامعه، رفتن مدیران به سمت تجملات و اشرافی گری است. گویا این قصه سابقه ای طولانی دارد. نمونه یکی از مدیران صالح را می خوانید:
سلمان فارسی به پیشنهاد امام علی(ع) و در زمان خلیفه دوم، استاندار مدائن شد. او از حقوق دولتی استفاده نمیکرد و زندگی خود را از راه حصیربافی تأمین میکرد. برخی به این روش اعتراض کردند. از جمله شخص خلیفه وقت در نامه ای اعتراض خود را اعلام کرد. متن زیر پاسخ سلمان محمدی به نامه خلیفه دوم است:
..... در آن نامه متذکر شده بودی که در آنجا به شغل حصیربافی رو کرده و غذایت نان جو است. بدان، این کار از اموری نیست که بتوان مسلمان را بر آن سرزنش کرد. ای عمر! به خدا سوگند خوردن نان جوین و بافتن حصیر و بی نیازی از مردم نزد خدا، بهتر است از خوردن غذا و نوشیدن نوشابه های رنگارنگ که از اموال مردم و غصب حقوق، تأمین گردد.
اما اینکه گفته بودی تو مانند فردی عادی زندگی می کنی و مردم را بر خویش گستاخ کردی تا جایی که هیبت مقام والی را به دست فراموشی سپرده و مردم را بر گرده ات سوار کردی و به این وسیله آبروی سلطنت خویش را بردی و این روش موجب ضعف و زبونی قدرت اسلام می شود، بدان که ذلت بر طاعت پروردگار بهتر از عزت در عصیان اوست.
(معارف و معاریف ، چ 6، ص 313)
85/5/23
12:45 ص
به نام خدا و با سلام.
آیت الله العظمی اراکی که زنده بود، هر هفته جمعه ها ملاقات عمومی داشت. من و دوستان هم قبل از نماز جمعه به این ملاقات می رفتیم. نشستن در محضر عالمی که یک قرن پارسایی رو در کارنامه اش داشت، لذتبخش بود. چهره نورانی و جذابش آدم رو یاد خدا می انداخت. یاد خوبی ها. لحظاتی که در آن مجلس بودیم گویا از عمرمان شمارش نمی شد.
شعری بود که خیلی اوقات زمزمه می کرد و خطاب به مردمی که برای دیدارش اومده بودند می گفت:
آسمان و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری؟!
در پناه حق باشید.
به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.