سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
< 1 2 3

85/5/17
10:0 ع

به نام خدا و با سلام

وقتی رهبر انقلاب در 6 تیر 1360 در مسجد ابوذر مورد ترور قرار گرفت و دست و سینه ایشان آسیب دید، حضرت امام خمینی پیامی  ارسال کردند.

آیت الله خامنه ای در واکنش به پیام امام، پیامی صادر کردند که بخشی از آن چنین است:

... هر وقت به یاد این می افتم که این حادثه موجب شده امام عظیم الشأن ما اظهار لطف کنند و در پیامشان اظهار دلسوزی بکنند و ملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارد و دعا کنند، در خودم احساس شرمندگی میکنم. در راه انجام وظیفه اینگونه حوادث، حوادثی نیست که اینهمه لطف و محبت و بزرگواری را چه از سوی امام، چه از سوی امت و همچنین از سوی کارکنان.... این همه اظهار شد.... من بدین وسیله از همین جا عرض سلام و ارادت بی پایان خودم را خدمت امام امت می کنم و به ایشان عرض میکنم که در مقابل حوادث این چنین ما هیچ انتظار نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که، سرخم می به سلامت، شکند اگر سبویی،...

 

ما که اون خاطرات رو یادمون نمی یاد ولی نوشته های باقی مانده نشانگر این هست که چقدر آقا، امام رو دوست داشته . این نوع نگارش نشانگر ایمان و عشق عمیق مرید به مرادش می باشد.

 

صحیفه امام، ج 14، ص 503.


85/5/11
8:20 ع

به نام خدا و با سلام

یک روز آیت الله جوادی آملی در کلاس تفسیر قرآن که در مسجد اعظم برگزار می شه این سیره عملی  رو نقل کردند که جالبه:

به عنوان یکی از اعضای مجلس خبرگان ، با رهبری دیداری داشتم. دیدار به درازا کشید و پس از نماز سفره را گستردند. من به آقا مصطفی فرزند رهبری که در آنجا بود گفتم بیا سر سفره.

آقا که تشریف آوردند به سید مصطفی گفتند : پاشو برو! . من به ایشان عرض کردم : اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند. من از وی درخواست کردم که با هم باشیم.

آقا فرمودند: این غذا مال بیت المال است. شما هم مهمان بیت المال هستید . برای بچه ها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. آنان به منزل بروند و از غذای منزل میل کنند.

 

کاش همه مسئولین ما مثل آقا بودند!؟


85/5/1
10:40 ع

به نام خدا و با سلام به دوستان . پست امشب یه کم طولانیه اما به خوندنش می ارزه.

 راشد را می شناسی؟ -

گل از گلش شکفته شد . لبخندی زد و گفت می شناسم که هیچ ، خاطره ای هم از او دارم. به عکس ملاعباس تربتی و مرحوم راشد خیره شد و گفت:

پیش از انقلاب، کارمند شهرداری بودم و در پروژه های شهرسازی دستی داشتم. آن روزها پشت مجلس شورای ملی وقت (میدان بهارستان) خیابانی نبود. شهرداری مقدمات کار را چیده بود که خانه های مردم را بر اساس مساحت آنها خریداری و قیمت آن را بپردازد و آنگه خیابانی احداث شود.

خانه ها را بیش از قیمت واقعی ارزش گذاری شده بود تا احساس نکنند شهرداری سرشان را کلاه گذاشته. و اعلام کردیم که خانه ها توسط ما خریداری شده . اگر اعتراضی دارید ظرف یکماه به شهرداری اعلام کنید.

همه مردم آمده و پول خود را تحویل گرفتند. فقط یک نفر اعتراض کرد. او مرحوم راشد بود. نامه ای به شهرداری ارسال کرد که من با قیمت ذکر شده موافق نیستم. این کار مثل توپ صدا کرد . یک اعتراض از همه جمعیت اون هم یه روحانی؟!

اتفاقا یه مهندس غیر مسلمان هم بین ما بود که خیلی خوشحال شد و می گفت سمبل معنوی شما مسلمانان اینها هستند؟؟!!؟؟

زمانی را مشخص کردیم که راشد بیاید و اعتراض خود را بیان کند. مهندس یهودی گفت جلسه را من اداره میکنم. وقتی راشد آمد . مهندس با تمسخر گفت : آقا شما چه اعتراضی دارید؟ هیچ بنگاهی چنین قیمتی بر خانه شما نمی گذاشت؟

مرحوم راشد مدارک مربوط به ملک خود را روی میز گذاشت و گفت: من خانه را به قیمت کمی خریده بودم در طول این مدت قیمت ملک اینقدر که شما مشخص کردید بالا نرفته است. ارزش گذاری شما بیش از قیمت واقعی منزل من است . من به بخش اضافی آن اعتراض دارم!

همه حاج و واج همدیگه رو نگاه میکردیم . واقعا این آدم این همه وقت صرف کرده که بگوید به من پول کمتری بدهید؟؟

نگاهها به سوی مهندس یهودی چرخید . مهندس به لکنت افتاد : آقا! شما واقعا این حرف...

اگراین سمبل معنوی شما مسلمانان است، چرا من مسلمان نباشم و بعد بی آن که کوچکترین مکثی کند گفت: باید چه کار کنم ؟

ساده است؛ دو جمله شهادتین و یک عمر رفتار خوب!  این جمله مرحوم راشد بود.

این ، یعنی مسلمانی ! این ، یعنی ارزش گذاری واقعی بر خود! او مسلمان شد؛ در همان مجلس.

در پناه حق باشید.


85/4/29
12:6 ص

با سلام به دوستان

هنوز چند ساعتی از ایجاد وبلاگ نگذشته که هوس کردم اولین مطلب جالب رو بنویسم.

امروز نشریه آینه رشد رو داشتم می خوندم یه مطلب جالب درباره سید جمال الدین اسدآبادی دیدم که ارائه میکنم

سید جمال الدین اسدآبادی در محضر ناصر الدین شاه، سیبی به دست گرفته بود و بالا می انداخت و می گرفت. شاه به او اعتراض کرد و گفت :

- در محضر ما سیب بازی میکنی؟

سید که گویا منتظر چنین اعتراضی بود گفت:

سلطان با بیست میلیون نفر بازی میکند؛ من با یک سیب بازی نکنم؟!

(منبع: آیینه رشد شماره 15)

در پناه حق


مشخصات مدیر وبلاگ
 
مهدی احمدی[122]
 

به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ