86/2/24
12:13 ص
مرحوم آقابزرگ به وارستگی و صراحت لهجه و آزادگی شهره بود. با این که در نهایت فقر می زیست از کسی چیزی نمی گرفت. یکی از علمای مرکز که با او سابقه دوستی داشته است، با مقامات بالا تماس گرفته و مقرری قابل توجهی برای او ارسال می شود. مرحوم آقابزرگ پس از اطلاع از محتوا، ضمن ناراحتی فراوان، در پشت پاکت می نویسد: ما آبروی فقر و قناعت را نمی بریم. (سیمای فرزانگان، ص 408)
نکته اول: مرحوم آقابزرگ، نویسنده مشهور الذریعه الی تصانیف الشیعه می باشد که بیش از بیست جلد بوده و در نوع خود کاملا ابتکاری و حاوی معرفی کتابهای شیعه از ابتدا تا زمان تالیف است.
نکته دوم: یکی از عوامل قبول نکردن وجه ذکر شده عزت نفس آقا بزرگ بوده و شاید دلیل دومش این بوده که نمی خواسته ، زیر بار منت افرادی بره که بعدا ازش انتظاراتی داشته باشند.
86/2/19
6:16 ع
86/1/30
12:5 ص
شیخ عبدالصمد کرمانی می گه : امام کتاب (رهزنان حقیقت) در رد کتاب (نگهبانان سحر و افسون) را برای من املا میکرد. دو ساعت از نصف شب گذشته بود که به او گفتم: خواب بر من غلبه کرده ، دو ساعت از نصف شب گذشته است، می ترسم چشم هایم از خستگی روی هم بیفتد. در جوابم گفت: در قبر حسابی خواهی خوابید این جا خانه عمل است.
منظور از امام که در متن بالا آمده، شیخ محمد خالصی زاده هستش. ظاهرا معاندین دین کتابی نوشته بودند، و آقای خالصی زاده هم می خواسته هر چه سریعتر جوابش رو چاپ کنه.
مطالب بالا از کتاب: شیخ محمد خالصی زاده، روحانیت در مصاف با انگلیس هستش . نکات جالبی داشت. شخصیت ذکر شده و مبارزاتش و تفکراتش خوندنی هست. این کتاب توسط مرکز اسناد به چاپ رسیده.
85/12/22
11:27 ع
گاهی اوقات وقتی از سیره اهل بیت ، از کراماتشون، از فضائلشون صحبت میکنم، بعضی ها می گن خوب اونا معصوم بودن.
توجه به زندگی عالمان و دلدادگان الهی که معصوم هم نبودند از این بعد قابل توجه هست:
تجلی محبت الهی در تحمل بندگان خدا ، سید محمدسعید حبوبی
روزى آخوند ملا حسینقلى همدانى در وسط درس چندبار پشت سرهم این جمله را تکرار کرد:
آفرین سیّد محمّدسعید، آفرین سیّد محمّدسعید!
همه حاضران مجلس از شنیدن این سخن تعجب کرده و با بهت و حیرت به یکدیگر نگاه کردند که این چه سخنى است که استاد در وسط درس بدون زمینه بر زبان جارى کرد؟!
بعداً که از سیّد محمّدسعید حَبُّوبى سؤال کردند که تو در آن روز کجا بودى و چه مىکردى؟! او پاسخ داد:
آن ساعت من در قایق نشسته بودم و از کوفه به کربلا مىآمدم. در قایق در کنار من مرد عربى خوابیده و سرش را بر شانه من گذاشته بود. او خرخر مىکرد و آب دهانش به روى من مىریخت، ولى من دلم نیامد که او را بیدار کنم و آن وضعیت نفرتآور را تا مقصد تحمل کردم و آن مرد عرب را از خواب بیدار ننمودم.»
سخن آخوند علاوه بر اینکه حکایت از دید باطنى این ولىّ خدا دارد، حلم و بردبارى آیةاللَّه حَبُّوبى را نیز مورد تشویق و تقدیر قرار داده است.
85/12/20
5:43 ع
موضوع: نماز باران، محمدابراهیم کرباسى
یکسال به دلیلکاهش نزولاتجوّى، خشکسالى و قحطى، مردم نگران و دستاندرکاران و کارگزاران این ناحیه، دچار استیصال و درماندگى شدند. حاکم وقت - منوچهر خان معتمدالدوله - خدمت آیةاللَّه کرباسى آمد و عرض کرد:
«مردم تقاضاى عاجزانه دارند که شما براى انجام نماز و دعاى باران به بیرون شهر بروید.»
آن فقیه زاهد که سنین کهنسالى و سالخوردگى خود را سپرى مىکرد، گفت:
«من پیرم و ناتوان و قوت رفتن را ندارم.»
وى گفت:
«تختى روان برایتان مىفرستم که در آن نشسته و به مکان مورد نظر براى دعاى باران بروید.»
مرحوم کرباسى در جواب او فرمود:
«آخر با تخت غصبى، آن هم اهدایى از سوى عامل ستم به دعاى باران رفتن و تقاضاى نزول رحمت کردن، چه مناسبتى دارد و آیا خداوند با چنین وضعى دعاى ما را مستجاب مىکند؟!.»
یکى از فرزندان حاجى عرض کرد:
«خودمان با همکارى مردم تختى از چوب برایتان مىسازیم.»
نجارى پذیرفت که آن وسیله را بسازد. در شهر اعلان نمودند که از روز شنبه همه مردم روزه بگیرند تا روز دوشنبه با حال روزه به همراه حاجى کرباسى براى دعاى باران حاضر شوند. مردم روزه دار در موعد مقرر در حوالى محلّ اقامت آن مجتهد عارف، اجتماع کردند و حاجى را که بیمار و ناتوان و بسیار سالخورده بود، با تختى به سوى تخت فولاد آورند؛ گروهى از ارامنه جلفاى اصفهان نیز صف کشیدند و کتاب آسمانى خود - انجیل - را گشودند. یهودیان اصفهان نیز با تورات در آن مکان حاضر شدند. آیةاللَّه کرباسى مشاهده کرد در یک سو، ارامنه و در طرف دیگر، یهودیان صف کشیدهاند. پس سر خویش را برهنه نمود و به جانب آسمان نگریست و عرض نمود:
«خدایا! محمّدابراهیم محاسنش را براى نشر اسلام سپید کرده است؛ امروز مرا نزد پیروان مذاهب دیگر شرمسار مفرما!.»
ناگهان ابرى متراکم، آسمان اصفهان را فراگرفت و ساعتى بعد، ریزش باران به طور مداوم آغاز گردید و بدین گونه مردم از عوارض کاهش منابع آب و خشکسالى نجات یافتند.
85/6/13
11:15 ع
به نام خدا و با سلام
یکی از رویکردهای منفی در اداره جامعه، رفتن مدیران به سمت تجملات و اشرافی گری است. گویا این قصه سابقه ای طولانی دارد. نمونه یکی از مدیران صالح را می خوانید:
سلمان فارسی به پیشنهاد امام علی(ع) و در زمان خلیفه دوم، استاندار مدائن شد. او از حقوق دولتی استفاده نمیکرد و زندگی خود را از راه حصیربافی تأمین میکرد. برخی به این روش اعتراض کردند. از جمله شخص خلیفه وقت در نامه ای اعتراض خود را اعلام کرد. متن زیر پاسخ سلمان محمدی به نامه خلیفه دوم است:
..... در آن نامه متذکر شده بودی که در آنجا به شغل حصیربافی رو کرده و غذایت نان جو است. بدان، این کار از اموری نیست که بتوان مسلمان را بر آن سرزنش کرد. ای عمر! به خدا سوگند خوردن نان جوین و بافتن حصیر و بی نیازی از مردم نزد خدا، بهتر است از خوردن غذا و نوشیدن نوشابه های رنگارنگ که از اموال مردم و غصب حقوق، تأمین گردد.
اما اینکه گفته بودی تو مانند فردی عادی زندگی می کنی و مردم را بر خویش گستاخ کردی تا جایی که هیبت مقام والی را به دست فراموشی سپرده و مردم را بر گرده ات سوار کردی و به این وسیله آبروی سلطنت خویش را بردی و این روش موجب ضعف و زبونی قدرت اسلام می شود، بدان که ذلت بر طاعت پروردگار بهتر از عزت در عصیان اوست.
(معارف و معاریف ، چ 6، ص 313)
85/5/23
12:45 ص
به نام خدا و با سلام.
آیت الله العظمی اراکی که زنده بود، هر هفته جمعه ها ملاقات عمومی داشت. من و دوستان هم قبل از نماز جمعه به این ملاقات می رفتیم. نشستن در محضر عالمی که یک قرن پارسایی رو در کارنامه اش داشت، لذتبخش بود. چهره نورانی و جذابش آدم رو یاد خدا می انداخت. یاد خوبی ها. لحظاتی که در آن مجلس بودیم گویا از عمرمان شمارش نمی شد.
شعری بود که خیلی اوقات زمزمه می کرد و خطاب به مردمی که برای دیدارش اومده بودند می گفت:
آسمان و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری؟!
در پناه حق باشید.
85/5/17
10:0 ع
به نام خدا و با سلام
وقتی رهبر انقلاب در 6 تیر 1360 در مسجد ابوذر مورد ترور قرار گرفت و دست و سینه ایشان آسیب دید، حضرت امام خمینی پیامی ارسال کردند.
آیت الله خامنه ای در واکنش به پیام امام، پیامی صادر کردند که بخشی از آن چنین است:
... هر وقت به یاد این می افتم که این حادثه موجب شده امام عظیم الشأن ما اظهار لطف کنند و در پیامشان اظهار دلسوزی بکنند و ملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارد و دعا کنند، در خودم احساس شرمندگی میکنم. در راه انجام وظیفه اینگونه حوادث، حوادثی نیست که اینهمه لطف و محبت و بزرگواری را چه از سوی امام، چه از سوی امت و همچنین از سوی کارکنان.... این همه اظهار شد.... من بدین وسیله از همین جا عرض سلام و ارادت بی پایان خودم را خدمت امام امت می کنم و به ایشان عرض میکنم که در مقابل حوادث این چنین ما هیچ انتظار نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که، سرخم می به سلامت، شکند اگر سبویی،...
ما که اون خاطرات رو یادمون نمی یاد ولی نوشته های باقی مانده نشانگر این هست که چقدر آقا، امام رو دوست داشته . این نوع نگارش نشانگر ایمان و عشق عمیق مرید به مرادش می باشد.
صحیفه امام، ج 14، ص 503.
85/5/11
8:20 ع
به نام خدا و با سلام
یک روز آیت الله جوادی آملی در کلاس تفسیر قرآن که در مسجد اعظم برگزار می شه این سیره عملی رو نقل کردند که جالبه:
به عنوان یکی از اعضای مجلس خبرگان ، با رهبری دیداری داشتم. دیدار به درازا کشید و پس از نماز سفره را گستردند. من به آقا مصطفی فرزند رهبری که در آنجا بود گفتم بیا سر سفره.
آقا که تشریف آوردند به سید مصطفی گفتند : پاشو برو! . من به ایشان عرض کردم : اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند. من از وی درخواست کردم که با هم باشیم.
آقا فرمودند: این غذا مال بیت المال است. شما هم مهمان بیت المال هستید . برای بچه ها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. آنان به منزل بروند و از غذای منزل میل کنند.
کاش همه مسئولین ما مثل آقا بودند!؟
85/5/1
10:40 ع
به نام خدا و با سلام به دوستان . پست امشب یه کم طولانیه اما به خوندنش می ارزه.
راشد را می شناسی؟ -
گل از گلش شکفته شد . لبخندی زد و گفت می شناسم که هیچ ، خاطره ای هم از او دارم. به عکس ملاعباس تربتی و مرحوم راشد خیره شد و گفت:
پیش از انقلاب، کارمند شهرداری بودم و در پروژه های شهرسازی دستی داشتم. آن روزها پشت مجلس شورای ملی وقت (میدان بهارستان) خیابانی نبود. شهرداری مقدمات کار را چیده بود که خانه های مردم را بر اساس مساحت آنها خریداری و قیمت آن را بپردازد و آنگه خیابانی احداث شود.
خانه ها را بیش از قیمت واقعی ارزش گذاری شده بود تا احساس نکنند شهرداری سرشان را کلاه گذاشته. و اعلام کردیم که خانه ها توسط ما خریداری شده . اگر اعتراضی دارید ظرف یکماه به شهرداری اعلام کنید.
همه مردم آمده و پول خود را تحویل گرفتند. فقط یک نفر اعتراض کرد. او مرحوم راشد بود. نامه ای به شهرداری ارسال کرد که من با قیمت ذکر شده موافق نیستم. این کار مثل توپ صدا کرد . یک اعتراض از همه جمعیت اون هم یه روحانی؟!
اتفاقا یه مهندس غیر مسلمان هم بین ما بود که خیلی خوشحال شد و می گفت سمبل معنوی شما مسلمانان اینها هستند؟؟!!؟؟
زمانی را مشخص کردیم که راشد بیاید و اعتراض خود را بیان کند. مهندس یهودی گفت جلسه را من اداره میکنم. وقتی راشد آمد . مهندس با تمسخر گفت : آقا شما چه اعتراضی دارید؟ هیچ بنگاهی چنین قیمتی بر خانه شما نمی گذاشت؟
مرحوم راشد مدارک مربوط به ملک خود را روی میز گذاشت و گفت: من خانه را به قیمت کمی خریده بودم در طول این مدت قیمت ملک اینقدر که شما مشخص کردید بالا نرفته است. ارزش گذاری شما بیش از قیمت واقعی منزل من است . من به بخش اضافی آن اعتراض دارم!
همه حاج و واج همدیگه رو نگاه میکردیم . واقعا این آدم این همه وقت صرف کرده که بگوید به من پول کمتری بدهید؟؟
نگاهها به سوی مهندس یهودی چرخید . مهندس به لکنت افتاد : آقا! شما واقعا این حرف...
اگراین سمبل معنوی شما مسلمانان است، چرا من مسلمان نباشم و بعد بی آن که کوچکترین مکثی کند گفت: باید چه کار کنم ؟
ساده است؛ دو جمله شهادتین و یک عمر رفتار خوب! این جمله مرحوم راشد بود.
این ، یعنی مسلمانی ! این ، یعنی ارزش گذاری واقعی بر خود! او مسلمان شد؛ در همان مجلس.
در پناه حق باشید.
به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.