85/10/29
9:40 ص
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود / عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود / شرط می بندم هنگامی که زود است نه دیر / مهربانم حاکم کل مناطق می شود.
85/9/26
6:0 ص
یک روز که پیغمبر * از گرمی تابستان
همراه علی می رفت * در سایه نخلستان
دیدند که زنبوری * از لانه خود زد پر
آهسته فرود آمد * بر دامن پیغمبر
بوسید عبایش را * دور قدمش پر زد
بر خاک کف پایش * صد بوسه دیگر زد
پیغمبر از او پرسید: * آهسته بگو جانم
طعم عسلت از چیست * هر چند که می دانم!
زنبور جوابش داد * چون نام تو می گویم
گل می کند از نامت * صد غنچه به کندویم
تا یاد تو را هر شب * چون گل به بغل دارم
هر صبح که بر خیزم * در سینه عسل دارم
از قند و شکر بهتر * خوش تر زنبات است این
طعم عسل از من نیست * طعم صلوات است این
85/9/24
12:0 ص
در یکی از سفرها ، پیامبر به اصحاب دستور داد تا برای تهیه غذا ، گوسفندی را ذبح کنند. یکی از یاران گفت : یا رسول الله! ذبح آن را من بر عهده می گیرم . دیگری گفت: پوست کندنش را هم من انجام می دهم. سومی نیز پخت و پز آن را قبول کرد. در این هنگام، حضرت فرمود:جمع کردن هیزم نیر بر عهده من است. اصحاب گفتند: یا رسول الله! ما هستیم و هیزم جمع میکنیم . نیازی به زحمت شما نیست. پیامبر فرمود: می دانم. اما خوش ندارم بر شما امتیازی داشته باشم. خداوند عزوجل خوش ندارد که بنده ای نسبت به دیگر دوستانش،برای خود امتیازی قائل باشد.
منبع: منتهی الامال ،ج 1، ص 23.
85/9/3
10:41 ع
واقعا پیامبر اعظم (که جانم فدایش باد) صبر و حوصله زیادی داشته. ببین با چه آدمهایی سر و کله می زده . انک لعلی خلق عظیم رو می خوای بدونی چیه؟ اینجا رو بخون:
روزی عرب بادیه نشینی (معکوس شهر نشین) سراغ پیامبر آمد و به شدت ردای (منظور همون عبا هستش) آن حضرت را کشید؛ به طوری که حاشیه ی ردا بر گردن پیامبر اعظم خط انداخت و بعد خطاب به آن حضرت گفت :
ای محمد! از آن اموال خدا که نزد توست ، دستور بده به من بدهند؟
حضرت با لبخندی به او توجه کرد و دستور داد خواسته اش را برآورده کنند.
منبع: (داستان راستان ، شهید مطهری ، ج 2 ، ص 10)
85/7/22
1:7 ص
دردا که امام بتشکن را کشتند
در حال نماز بوالحسن (علیه السلام) را کشتند
شهادت حضرت ابو الحسن امیر مؤمنان علی (علیه السلام) را تسلیت عرض می کنیم.
85/6/8
8:37 ص
به نام خدا و با سلام
میلاد زین العابدین (که جانم فدایش باد) مبارک باد.
امام سجاد (علیه السلام) در آینه اندیشه مطهر:
شما می بینید آن پاک ترین پاکان لذتشان در این بوده که بیایند با خدای خودشان سخن بگویند، همه اش از تقصیر خودشان، از کوتاهی خودشان، از گناه - که گناه به نسبت ما ترک اولی است، از ترک اولی هم یک درجه بالاتر است - سخن بگویند. حَسَناتُ الأبرارِ سَیّئاتُ المقرّبین. دعای ابوحمزه را بخوانید، ببینید علی بن الحسین علیه السلام با خدای خودش چگونه حرف می زند؟ چه جور ناله می کند؟ اَنینُ المُذنِبینَ اَحَبُّ اِلَیَّ مِن تَسْبیحِ المُسبّحین، این دعای ابوحمزه، ناله علی بن الحسین است، یک خورده با این ناله آشنا بشویم، ناله این بنده پاک خدا، اینها لذتشان در این بود که با خدای خودشان که حرف می زنند، همه اش از نیستی خودشان، از فقر خودشان، از احتیاج و نیاز خودشان، از کوتاهی کردنهای خودشان، بگویند. همه اش می گویند خدایا! آنچه از من است، کوتاهی است و آنچه از توست، رحمت و لطف است. «مولای مولای اذ رَأیتُ ذنوبی فَزِعْتُ و اذ رَأیتُ کَرَمَک فنعتُ» از علی بن الحسین است، خدای من، مولای من، آقای من! چشمم که به گناهان خودم می افتد، خوف و فزع و ترس مرا فرامی گیرد، اما یک نظر که به تو می کنم، رحمت تو را که می بینم، رجاء و امید در دل من پیدا می شود. من همیشه در میان خوف و رجاء هستم، به یک چشم به خودم نگاه می کنم، خوف مرا می گیرد، به چشم دیگر به تو نگاه می کنم، رجاء بر من غالب می شود... بله آنها چنین بودند.
فرزند پیغمبر است. به حج می رود. امتناع دارد که با قافله ای حرکت کند که او را می شناسند. مترصّد است یک قافله ای از نقاط دور دست که او را نمی شناسند، پیدا شود و غریب وار داخل آن شود. وارد یکی از این قافله ها شد. از آنها خواست که به من اجازه دهید که خدمت کنم. آنها هم پذیرفتند... در بین راه، مردی با این قافله تصادف کرد که امام را می شناخت. تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: این کیست که شما آورده اید برای خدمت خودتان؟ گفتند: ما که نمی شناسیم جوانی است مدنی ولی بسیار جوان خوبی است. گفت: بله، شما نمی شناسید. اگر می شناختید، این جور به او فرمان نمی دادید و او را در خدمت خودتان نمی گرفتید! گفتند: مگر کیست؟ گفت: این علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، فرزند پیغمبر است. دویدند خودشان را به دست و پای امام انداختند: آقا! این، چه کاری بود شما کردید؟!...شما باید آقا باشید و ما خدمتکار شما. فرمود:
«نه، من تجربه کرده ام، وقتی که با قافله ای حرکت می کنم که مرا می شناسند، نمی گذارند من اهل قافله را خدمت کنم. لذا من می خواهم با قافله ای حرکت کنم که مرا نمی شناسند، تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا برای من پیدا شود.»
منابع: گفتارهای معنوی، انتشارات صدرا، ص 125؛ مجموعه آثار، ج 18، ص 270.
85/6/6
11:14 ع
به نام خدا و با سلام
میلاد ماه بنی هاشم رو تبریک عرض میکنم.
امام زین العابدین(علیه السلام) فرمود: عموی ما عباس مقامی دارد که همه شهیدان عالم غبطه آن مقام را میخورند.
---------------------------------------------------------------------
محبت اهل بیت (که جانم فدایشان باد) کامل و همگانی است. اما ظرف پذیرش این محبت در افراد مختلف ، تفاوت میکند.
آقای فرحزاد یه مرتبه میگفت: یکی از عرفا رفت مشهد برای زیارت. وارد صحن سقاخانه شد که آب میل کند. وقتی دستش را زیر شیر قرار داد، به صورت اتوماتیک آب از شیر جاری شد. و وقتی دست خود را کنار کشید، آب نیز قطع شد. شروع به گریه کردن نمود. سوال کردند چرا گریه میکنید.
نکته ظریفی را بیان کرد: محبت و توجه اهل بیت مثل همین شیر آب است. هر چه ظرف وجودی شما بزرگتر باشد و بیشتر درخواست کند، آنها عطا میکنند.
شب میلاد باب الحوائج، تجلی عشق به اهل بیت، خواسته همه ما این باشد که توفیق وسعت ظرف وجودی به ما عطا کرده و ما را از محبت خود سیراب سازند.
در پناه حق باشید.
85/6/6
1:20 ص
به نام خدا و با سلام
میلاد عشق و محبت، عزیز زهرا مبارک باد.
امام حسین (که جانم فدایش باد) فرمود: هر که ما را به خاطر خدا دوست بدارد ، ما و او این چنین (حضرت دو انگشت خود را به هم چسبانید) بر پیامبرمان وارد می شویم. (الامالی، ص 253)
مردی روستایی وارد مدینه شد. نیاز شدید مالی داشت، سراغ سخاوتمندترین را گرفت. حسین به علی را نشانش دادند. ... به حضور حضرت آمد و مضمون زیر را زمزمه کرد: هر که درب خانه ات را بکوبد، نا امید نخواهد شد، تو تکیه گاه و عین جود و سخایی...
حضرت به خانه رفت و از قنبر درباره اموال حجاز پرسید. قنبر گفت: چهارهزار دینار باقی است. و آن را آورد . حضرت عبای خود را از دوشش برداشت و پولها را درون آن قرار داد. دستش را از روزنه در بیرون برده و عبا و محتویاتش را به آن مرد پیشکش کرد. (گویا می خواهد مرد روستایی کمترین خجالتی را متحمل نگردد.) و با زبان شعر این مضامین را بیان فرمود: این مال را از من بگیر که من از تو پوزش می خواهم، بدان که من نسبت به تو مهربان و دوستدار توام. اگر حکومت در اختیار ما بود،باران کرم و عطای ما بر تو فرو می ریخت. ولی حوادث زمان دگرگونی ایجاد کرده است و فعلا دستِ کرم ما همین اندک را انفاق میکند.
مرد روستایی به گریه افتاد. امام که گویا طاقت گریه کردن این مرد را ندارد فرمود: شاید عطای ما کم است؟ گفت: نه، گریه ام از این است که خاک چگونه دست سخاوتمند تو را در برخواهد گرفت؟
(مناقب، ج 4 ، ص 66)
85/5/31
8:0 ص
قسمت سوم از ویژگیهای پیامبر اعظم(ص) از منظر امام حسین(ع):
(و یکرم کریم کل قوم و یولیه علیهم ) در هر شهری و جامعه ای آنانی را که اهل کرامت بودند. شخصیت داشتند و نزد مردم محترم بودند . انسانهای سالمی بودند . آنها را می یافت و بر مردم می گماشت . حاکم بر آن شهر و جامعه می کرد.
(کان یحسن الحسن و یقبح القبیح) هر گاه ارزش و ضد ارزشی را می دید قطع نظر از اینکه از چه کسی سر زده . ارزشها را پاس می داشت و در برابر ضد ارزشها موضع می گرفت. بررسی نمی کرد که این کار خوب را قوم و خویش و دوست و رفیق ما کرده یا دیگری تا بعد عکس العمل نشان بدهد. بلکه هر جا و از هر کس عمل درستی می دید واکنش درست نشان می داد و تشویق میکرد. (یقویه) تقویتش میکرد و از هر کس ولو نزدیکترین کسانش خطا یا خیانت و عمل زشتی می دید منکری می دید . سوء استفاده و بی عدالتی می دید موضع می گرفت. (کان یقبح) یعنی تقبیح می کرد (و یهون) یعنی او را خوار می داشت .
پیامبر (معتدل الامر) بود . اهل اعتدال بود در هیچ کاری اهل افراط و تفریط نبود. با فضیلت ترین افراد نزد پیامبر کسی بود که بیش از همه به مسلمانان و مردم خدمت میکرد. هر کس به مردم خدمتگزارتر بود نزد ایشان هم شانش بالاتر و احترامش بیشتر بود. می دید که چه کسی به مردم به ویژه محرومین خدمت می کند. اورا بیشتر تکریم میکرد و بزرگ می داشت . ملاکش برای نزدیکی و دوری به افراد خدمت به مردم و مسلمانان بود.
در پناه حق باشید
به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.