86/3/12
8:42 ع
هنگامى که اسکندر تا ولایت ختا پیشروى کرد و به آن جا رسید، پادشاه آن جا به استقبال وى آمد و بسیار تواضع نمود و اورا به میهمانى دعوت کرد. او صبر کرد تا اسکندر بسیار گرسنه شود و آن گاه، طبقى نزد او برد که سرپوشى داشت؛ وقتى سرپوش را برداشت، دید آن ظرف پر است از لعل و یاقوت. پادشاه ختا به اسکندر گفت: بفرمایید میل کنید! اسکندر گفت: اینها را چگونه مىتوان خورد؟ پادشاه گفت: پس شما چه مىخورید؟ اسکندر گفت: از آن چه دیگران مىخورند. پادشاه گفت: پس این همه لشکرکشى و زحمت به خود و خلق رسانیدن، با آن که دو نان کفایت است، چه معنى دارد؟ اسکندر در فکر فرو رفت و گفت: راست مىگویى.
اگر چند بیفزاید از رنج گنج
همه گنج گیتى نیرزد به رنج
یقین دان که این دهر ناپایدار
نه پرورده داند، نه پروردگار
منبع: باغ دلگشا، کشکول صفا، ص138.
به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.