85/9/26
6:0 ص
یک روز که پیغمبر * از گرمی تابستان
همراه علی می رفت * در سایه نخلستان
دیدند که زنبوری * از لانه خود زد پر
آهسته فرود آمد * بر دامن پیغمبر
بوسید عبایش را * دور قدمش پر زد
بر خاک کف پایش * صد بوسه دیگر زد
پیغمبر از او پرسید: * آهسته بگو جانم
طعم عسلت از چیست * هر چند که می دانم!
زنبور جوابش داد * چون نام تو می گویم
گل می کند از نامت * صد غنچه به کندویم
تا یاد تو را هر شب * چون گل به بغل دارم
هر صبح که بر خیزم * در سینه عسل دارم
از قند و شکر بهتر * خوش تر زنبات است این
طعم عسل از من نیست * طعم صلوات است این
به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.