85/8/11
11:29 ع
به نام خدا و با سلام
خاطرات تبلیغ در زابل (1)
ساعت 9بود که از قم راه افتادیم. خودمون رو برای 25 ساعت مسافرت آماده کردیم. زابل که رسیدیم طلبه ها به مناطق مختلف اعزام شدند. خستگی و کوفتگی راه بیداد می کرد. من و دو نفر از دوستان به «دوست محمد» رفتیم.
«دوست محمد» شهر مرزی ایران و افغانستان هستش . 60 درصد اهل سنت . 40 درصد شیعه. دو نفر از دوستان که با من بودند به شهر رفتند برای اینکه در مدارس فعالیت کنند. و من در روستایی نزدیک شهر به نام «خمّر» مستقر شدم. مدرسه راهنمایی داشت و حدود 100 خانوار شیعه.
اهل سنتی که در آنجا بودند اکثرا از افغانستان بوده و شناسنامه نداشتند. تعدادی هم به اصطلاح زرنگی کرده بودند و شناسنامه جعلی درست کرده بودند.
بعضی ایرانی ها هم که وفات میکردند، ورثه شناسنامه اش رو می فروختند و بیچاره رو بدون ثبت دفن می کردند. بدین ترتیب عده ای از برادران اهل سنت افغانی ایرانی می شدند؟!
به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.