85/6/8
8:37 ص
به نام خدا و با سلام
میلاد زین العابدین (که جانم فدایش باد) مبارک باد.
امام سجاد (علیه السلام) در آینه اندیشه مطهر:
شما می بینید آن پاک ترین پاکان لذتشان در این بوده که بیایند با خدای خودشان سخن بگویند، همه اش از تقصیر خودشان، از کوتاهی خودشان، از گناه - که گناه به نسبت ما ترک اولی است، از ترک اولی هم یک درجه بالاتر است - سخن بگویند. حَسَناتُ الأبرارِ سَیّئاتُ المقرّبین. دعای ابوحمزه را بخوانید، ببینید علی بن الحسین علیه السلام با خدای خودش چگونه حرف می زند؟ چه جور ناله می کند؟ اَنینُ المُذنِبینَ اَحَبُّ اِلَیَّ مِن تَسْبیحِ المُسبّحین، این دعای ابوحمزه، ناله علی بن الحسین است، یک خورده با این ناله آشنا بشویم، ناله این بنده پاک خدا، اینها لذتشان در این بود که با خدای خودشان که حرف می زنند، همه اش از نیستی خودشان، از فقر خودشان، از احتیاج و نیاز خودشان، از کوتاهی کردنهای خودشان، بگویند. همه اش می گویند خدایا! آنچه از من است، کوتاهی است و آنچه از توست، رحمت و لطف است. «مولای مولای اذ رَأیتُ ذنوبی فَزِعْتُ و اذ رَأیتُ کَرَمَک فنعتُ» از علی بن الحسین است، خدای من، مولای من، آقای من! چشمم که به گناهان خودم می افتد، خوف و فزع و ترس مرا فرامی گیرد، اما یک نظر که به تو می کنم، رحمت تو را که می بینم، رجاء و امید در دل من پیدا می شود. من همیشه در میان خوف و رجاء هستم، به یک چشم به خودم نگاه می کنم، خوف مرا می گیرد، به چشم دیگر به تو نگاه می کنم، رجاء بر من غالب می شود... بله آنها چنین بودند.
فرزند پیغمبر است. به حج می رود. امتناع دارد که با قافله ای حرکت کند که او را می شناسند. مترصّد است یک قافله ای از نقاط دور دست که او را نمی شناسند، پیدا شود و غریب وار داخل آن شود. وارد یکی از این قافله ها شد. از آنها خواست که به من اجازه دهید که خدمت کنم. آنها هم پذیرفتند... در بین راه، مردی با این قافله تصادف کرد که امام را می شناخت. تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: این کیست که شما آورده اید برای خدمت خودتان؟ گفتند: ما که نمی شناسیم جوانی است مدنی ولی بسیار جوان خوبی است. گفت: بله، شما نمی شناسید. اگر می شناختید، این جور به او فرمان نمی دادید و او را در خدمت خودتان نمی گرفتید! گفتند: مگر کیست؟ گفت: این علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، فرزند پیغمبر است. دویدند خودشان را به دست و پای امام انداختند: آقا! این، چه کاری بود شما کردید؟!...شما باید آقا باشید و ما خدمتکار شما. فرمود:
«نه، من تجربه کرده ام، وقتی که با قافله ای حرکت می کنم که مرا می شناسند، نمی گذارند من اهل قافله را خدمت کنم. لذا من می خواهم با قافله ای حرکت کنم که مرا نمی شناسند، تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا برای من پیدا شود.»
منابع: گفتارهای معنوی، انتشارات صدرا، ص 125؛ مجموعه آثار، ج 18، ص 270.
به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.