85/5/24
11:40 ع
کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس . با صدایش نه گلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست.
کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را، کلاغ از کائنات گله داشت.
کلاغ فکر می کرد در دایره قسمت نازیبایی تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمی شود .
کلاغ غمگینانه گفت: کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی می زدود و بالهایش را بست تا دیگر آواز نخواند.
خدا گفت : صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست . فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند . سیاه کوچکم! بخوان! فرشته ها منتظرند.
وکلاغ هیچ نگفت.
خدا گفت: سیاه ، چونان مرکب که زیبایی را از آن می نویسند و تو این چنینی . زیبایی ات را بنویس و اگر تو نباشی، جهان من چیزی کم دارد ، خودت را از آسمانم دریغ نکن .
و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت : بخوان ، برای من بخوان ، این منم که دوستت دارم ؛ سیاهی ات را و خواندنت را .
و کلاغ خواند . این بار اما عاشقانه ترین آوازش را .
وقتی این متن رو خوندنم یاد این حدیث قدسی افتادم که میگه: خدا صدای مناجات بنده اش رو خیلی دوست داره. هر چند صدای او اصلا زیبا نباشه!.
ماه رجب و ماه عبادته. دوستان عزیز در مناجات های شبانه خودتون ما رو هم دعا کنید.
به نام خدا. طلبه ام. چندین ساله که کارهای پژوهشی انجام می دم. دو کتاب درباره شیخ محمد عبده و شیخ محمدجواد مغنیه و کتاب مأخذشناسی پیشگیری از جرم، چهل حدیث گلهای آفرینش و حدود 30 مقاله نتیجه فعالیتهای پژوهشی ام می باشد.